به گفته خانم ژیل استفن سِن:
(فمینیسم, مجموعه ای از اندیشه های متحول و چنان پراکنده است که نمی توان نام ایدئولوژی به آن داد و در واقع احساس بی عدالتی از سوی زنانی است که از اعطای برخی حقوق به مردان صرفاً به این دلیل که مرد هستند و محروم کردن زنان از آن حقوق به صرف این که زن هستند, آزرده خاطرند.)6
و از نظر خانم آدرین ریچ (Adrin Rich) نویسنده امریکایی:
(فمینیسم, از یک سو یک لقب پوچ و سبکسرانه به نظر می رسد و از سویی به منزله نوعی اخلاق, روش شناسی و یا یک طریقه پیچیده تفکر و عمل درباره شرایط زندگی است.)7
خانم مارلین فرنچ می نویسد:
(من نهضت برابری زن و مرد (فمینیسم) را به هر گونه کوششی برای پیشرفت و بهبود سرنوشت زنان از طریق ایجاد همبستگی و دیدگاهی که زن از طریق آن دیده می شود, اطلاق می کنم.)8
سرانجام, نیکلاس دیویدسن در این باره می گوید:
(فمینیسم در بهترین معنای آن, یعنی علاقه بسیار به رفاه زنان و بهبود شرایط زنان از طریق فعالیتهای اجتماعی گوناگون.)
نمای کلی
بسیاری از تاریخ نگاران, از جمله ویل دورانت در تاریخ تمدن بر این نظرند که در آغاز شکل گیری اجتماعها و گروه های بشری, یا دیرینه سنگی, نظام مادرسالاری حاکم بوده است. زن, در جایگاه مادر و کسی که پایندگی و دوام نسل بشر را پایندان است, احترام ویژه ای در خانواده داشته و دیگر کسان, از جمله شوهر و فرزندان, خود را فرمانبر او می دانسته اند.9 آن چه را باستان شناسان کشف کرده اند, مانند نگارها و سنگ نبشته های کهن از الهه ها رساننده چنین معنایی است.
اما کشفهای دیگری هم باستان شناسان داشته اند که خلاف این عقیده را نشان می دهد.10
جان استوارت میل چنین دوره ای را در تاریخ بشر رد می کند و همواره مردان را چیره می داند که در تمام تاریخ, زمام امور را در دست داشته اند.11 شماری هم حاکم نبودن و چیره نبودن مردان را در آن دوره از تاریخ بشری تأیید می کنند و حاکمیت مادرسالاری را به معنای برقراری حقوق یک سان می دانند, نه این که زنان جنسیت یا گرایشهای جنسی, قدرت زاد و ولد, اندیشه ها و رفتارهای مردان را محدود کرده باشند.12
به هر حال, از حدود 5 ـ4هزار سال پیش و به قولی هشت هزار سال پیش,13 کفّه به سود حاکمیت مردان دگرگونی یافت:14
(برحسب نظر یک مورخ برجسته مذاهب, دو کشف اساسی منشأ پیدایش مذاهب پدر بوده است: نخست شناخت و اهلی کردن حیوانات, امکان کشف نقش فرد مذکر را در تولیدمثل فراهم آورد و پس از آن وقتی که خیش اختراع و توسط مردان جایگزین کج بیل زنان شد, مفهوم آلت تناسلی مرد را به خود گرفت که وسیله برای آماده کردن زمین به منظور حاصلخیز کردن آن است, اعتقادی که احتمالاً محصول کشف نقش مرد در تولیدمثل بوده است. آخرین قدم با پیدایش مفهوم خدای قادر مطلق در ادیان پدر سالار برداشته می شود….)15
آندره میشل, تأکید می کند که نوشته های تاریخی, بیش تر, به قلم مردان طرفدار مردسالاری نگاشته شده است, از این روی, درباره سرگذشت و بوده و هست تاریخی زنان, چندان درخور اعتماد نیستند. پس باید به کتابهای تاریخی که کم تر به پیشداوریهای مردسالارانه آلوده است, گرچه اندک شمارند, روی آورد; همانند نوشته های خانم الیزبولدینگ.
از نظر فمینیستها, اکنون باید تلاش ورزید تا این حقوق از دست رفته, به آنان بازگردانده شود و تنها در این صورت است که جامعه ای عادلانه و انسانی خواهیم داشت.
شماری از فمینیستها, مردان را دشمن خود می پندارند و ورود آنان را به جرگه خود نمی پذیرند و بر این پندارند که جنبشهای فمینیستی, برای حفظ اصالت خود و جلوگیری از کژراهه روی آن, باید از وجود مردان پاک و به دور بمانند.
اما شماری دیگر, همراهی آنان را در پیروزی فمینیسم لازم می دانند و بنابراین, برابر این نظر, هر فمینیستی ناگزیر, از جنس زن نیست, بلکه می توان مردانِ باورمند به این مرام و ایده را نیز (فمینیست) دانست. از باب نمونه, می توان در دنیای غرب از جان استوارت میل, فیلسوف بلند پایه انگلیسی نام برد که با کتاب خود به نام: کنیزک کردن زنان,16 کمک شایان و اثرگذاری در پیشبرد نهضت فمینیسم در غرب انجام داد.
از نظر فمینیستها جامعه مردسالار, سازمان گیرنده و همبسته از رویاروییهای دو قطبی است که از سوی مردان ارزش گذاری شده است; مانند: فرهنگ ـ طبیعت, عقل ـ عاطفه, عمومی ـ خصوصی و مذکر ـ مؤنث. ردیف نخست این جفتها در کنار هم قرار می گیرند, یعنی فرهنگ و عقل از آنِ مردان است که آن را در حوزه عمومی به کار می بندند و طبیعت و عاطفه از آنِ زنان است که در حیطه زندگی شخصی و خانوادگی آنها را به کار می گیرند.
فمینیسم در برابر این تفکر قرار گرفته و قداست مرد ساخته این اندیشه ها را به زیر سؤال کشیده و خواستار برداشتن مرزبندیهای جنسیتی در زاویه های مختلف هنری, سیاسی, اجتماعی, اقتصادی و… است.
پیش از این, یادآور شدیم که: ادعای فمینیسم این است که ظهور و بروزش دو بُعد دارد و در دو چشم انداز مطرح شده و می شود: هم از چشم انداز ایدئولوژی و هم از چشم انداز جنبش سیاسی و اجتماعی.
از چشم انداز ایدئولوژیک, بر این ادعاست که مردان به جهان و انسان نگاهی یک سویه, یعنی نگاهی مردانه داشته اند. از این روی تاریخ, هنر, ادبیات, دین, فلسفه, سیاست و اقتصاد را از چشم انداز خویش ساخته و پرداخته اند و از این رو هم نگاه مردانه خود را بر زنان بار کرده اند و هم انسان و از جمله مردان را از دیدی زنانه که بخش دیگری از انسانیت است, محروم ساخته اند. سرانجام, به خاطر برخورداری از قدرت به ناروا, چنین وانموده اند که زنان شایستگی ورود به عرصه های گوناگون اجتماعی, فرهنگی و سیاسی را ندارند.
فمینیستها در برابر این نگرش و نگاه, به تلاش برخاستند تا با ورود به عرصه های گوناگون دانشهای عقلی و دانشهای تجربی: فلسفه, جامعه شناسی, روان شناسی, پزشکی, تاریخ نگاری و… دید زنانه ای از واقعیتها هستی و اجتماع و انسان ارائه کنند. نتیجه چنین نگرشی (ظهور جنبشهای سیاسی و اجتماعی زنان) است.
در پاره ای از دائرةالمعارفهای فلسفی می توان بحثهای جدیدی با عنوان: (معرفت شناسی فمینیستیک) (Feministic Epistemology) را نشان داد.17
در گزاره های بیولوژیک و پزشکی نیز کتابهای بسیاری از سوی فمینیستها ارائه شده است که می توان به کتاب (زنان, جنون و پزشکی) به قلم دنیز راسل اشاره کرد که خانم فرزانه طاهری آن را به فارسی ترجمه کرده است.18
در زمینه جامعه شناسی و روان شناسی آثار بیش تری می توان یافت.
از نخستین کسانی که به دفاع از فمینیستها پرداخت و برای شناساندن آنان, وارد عمل شد, جان استوارت میل (1873ـ1806) (John Stuart Mill) فیلسوف مشهور انگلیسی است که در کتاب (کنیزک کردن زنان) به نظر خود از ستم مردان به زنان در طول تاریخ پرده برداشته و مدعی است که اگر در طول تاریخ در میان زنان, در مَثَل ریاضیدان, نقاش, پزشک و فیلسوف مهم, برجسته و ناموری که همپایه بوعلی و میکل آنژ و ارسطو و مانند آنان باشند, نداشته ایم, نه به دلیل ناتوانی طبیعی هوشی و نداشتن استعداد در این زمینه ها بوده است, بلکه به دلیل این بوده که در طول تاریخ هیچ گاه جامعه مجالهای آموزشی و تربیتی کافی را در اختیار آنان نگذاشته و با حضور زنان در عرصه های گوناگون اجتماعی, علمی, سیاسی و… مخالفت کرده است.
خانم سیمون دوبوار19 (Simon de Beewvoir, 1908-1986) نویسنده مشهور فرانسوی اثر مشهور خود: (جنس دوم) (Second Sex) را در سال 1949 در همین زمینه منتشر کرد. به نظر او: (زن, زن زاده نمی شود, بلکه زن می شود. هیچ سرنوشت زیستی, روانی و اقتصادی سیمایی را که ماده انسانی و متن جامعه به خود می گیرد, تبیین نمی کند. تمامت تمدن است که این محصول واسط میان نر و اخته را که مؤنث خوانده می شود, پدید می آورد. تنها دخالت کس دیگر می تواند فردی را چون یک (دیگری) جلوه دهد.)20
دو بوار, در کتاب خود به بخشهای گوناگون دوران زندگی زنان, مانند آموزش, کودکی, جوانی, مادری و به حالتهایی چون عشق, خود فریفتگی و روسپی گری زنان می پردازد و سعی دارد نشان دهد که زن در این دوره ها و حالتها, نقش جنس دوم بودن را در اثر واداشتن, ویژگیها و زمینه های محیط می پذیرد وگرنه در اصل و طبیعت خود انسان کاملی است که فرقی با مردان ندارد و سزاوار حقوق مساوی با آنان است. به نظر او, نقش مادر مانند نقش همسر جزئی از موهومات است که برای به بند کشیدن و زندانی کردن او در خانه و گرفتن آزادی او به کار می رود. از این روی پیشنهاد می کند: کودکان به گونه گروهی پرورش یابند.
از دید او عشق خطری بزرگ برای زنان است که سبب خواری و وابستگی می شود. وی تنها راه را برای آزادی زن, فرار او از پذیرش نقشهای سنّتی زنانه و داشتن استقلال مالی, کار و آزادی از بندهای نظامِ مردسالاری می داند.
او اگرچه زن را از نظر بیولوژیک در مواردی ناچار به پذیرش نقشهایی می داند, اما آن را معیار مهمی برای جنس دوم شدن نمی داند.
در هر حال, می بینیم که فمینیستها با تمام توان علمی خود, در پی دگرگون کردن نقشهای زنان و به گمان خود, به دفاع از حقوق پایمال شده خود و گرفتن و به دست آوردن امتیازهای مساوی با مردان برآمده و توانسته اند پیروزیهای بسیاری را در این مبارزه به چنگ آورند.
در این جا, برای آشنایی بیش تر با سیر این مبارزه ها, به گونه فشرده و خلاصه, تاریخچه جنبش فمینیستی را از نظر می گذرانیم:
تاریخچه جنبشهای فمینیستی
شماری بر این نظرند: فمینیسم به یک معنی در سرتاسر تاریخ وجود داشته است; یعنی همواره زنان از فرودستی خود و چیرگی مردان شکایت داشته و مقاومتهایی از خود بروز می داده اند.
گذشته از این کلی گویی, باید پیدایی نخستین بارقه های اندیشه فمینیسم را, دستاورد دوران رنسانس, یعنی از قرن پانزده به بعد در اروپا دانست. تاریخ نگاران, سده های میانه را بدترین دوران دورافتادگی و خاموشی زنان می دانند. در سده های میانه, بزرگان کلیسا به نام دین و حاکمیت الهی همدست با حکومتهای جابر, هرگونه آزادی خواهی و ظهور اندیشه های نو را برای زن و مرد برنمی تابیدند و آن دو را سرکوب می کردند. این رویارویی از دیدگاه های تاریخی برمی خاست که بر ذهن و فکر بزرگان و اندیشه وران مسیحیت, سایه افکنده بود:
سنت جروم (Saint Jerome) از جاه مندان و اهل اعتبار و جایگاه در عرصه های فرهنگی و دینی مسیحیت در قرن چهارم میلادی بر این نظر است:
(زن دروازه شیطان است, معبر شر است و تباهی, نیش مار یا اهرمن و در یک کلمه شیء مخاطره آمیزی است.)
توماس اکونیاس (Thomas Aquinas) (1274ـ 1225) از متکلمان برجسته و نامور مسیحی می گوید:
(زن برای کمک به مرد آفریده شده و یگانه نقش او حاملگی است.)21
سنت اگوستین (At. Augustine) دیگر متکلم بزرگ مسیحی گفته است:
(زن حیوانی سست, کینه ورز و سرشار از بدی است; او سرمنشأ تمام جرّ و بحثها, مباحثات و بی عدالتی هاست.)22
در قرنهای پانزدهم و شانزدهم تنگناها و زورگوییهای کلیسا علیه زنان شدت یافت و آنان را در خانه و خانه داری, شهر بند کردند. حتی در سال 1547 اجتماع زنان برای سخن گفتن و به قول کلیسا ورّاجی, از سوی حکومت ممنوع شد. این فشارها, تنگناها, تاریک فکریها و رفتارهای نابخردانه, زمینه ها را برای برخوردها و اعتراضهای زنان فراهم می آورد. ظهور ژاندارک را در عرصه های اجتماعی و نظامی فرانسه, که گویا به معنای اعلام توان زنان در نقش آفرینی های گوناگون اجتماعی است, می توان تذکری برای زنان دانست.
خانم ماری دوگورنه (1645ـ1566) دخترخوانده مونتی, رساله (برابری زنان و مردان و شکوه زنان) را نقد کرد که اوج عصیان علیه نابرابریهای زن و مرد دانسته شده است.
در سده های هفدهم و هجدهم, مبارزه ها, رویاروییها و عرصه داریهای زنان گسترده تر می شود, اما هنوز پیروزیها کم و تنگناها, حد و مرزهای نفس گیر, بسیار است.
در انگلستان مری ولستون کرافت (1797ـ1759, Mary Wollstonecraft) با الهام از انقلاب فرانسه, مقاله ای فمینیستی با عنوان: (دفاع از حقوق زنان) نشر داد. (1792) وی در این مقاله, به تنگناهای آموزشی دختران خرده گرفت و از نارواییهایی که بر این جنس روا داشته می شد, بسیار شکوه کرد. در همین زمان, ژان ژاک روسو دانشمند نامدار فرانسوی (1778ـ1712) می گفت: می توان از طبیعت زنانه مدد گرفت و نقش زنان را به کلفتی خانه و شوهرداری کاهش داد.
ولستون کرافت فریاد می زد:
(وقت آن است که انقلاب در سوی زنانه پدید آید و عزت و شرافت را به زنان بازگرداند.)
در این کشور (انگلستان) دانشمندان بنامی, همچون ویلیام تامپسون; بویژه جان استوارت میل از حقوق زنان عالمانه خردمندانه به دفاع برخاستند.
استوارت میل در سال 1865 به بالاترین مجلس قانونگذاری انگلیس راه یافت و لایحه ای را مبنی بر ورود زنان به مجلس و امور حکومتی پیشنهاد داد که رد شد و پس از پنجاه سال, سرانجام, به تصویب رسید.
در امریکا, فلورا تریستا (Flora Trista) اتحاد نظری فمینیسم و سوسیالیسم را پدید آورد و از حقوق کارگران زن با نوشتن کتاب: (اتحادیه کارگری) پشتیبانی کرد (1843).
در این دور دو مجله: ندای زنان و عقیده زنان, منتشر شد که خواهان حق رأی و نمایندگی مجلس برای زنان بودند (1848).
درخواست آزادی تجربه جنسی و ازدواج آزاد از دیگر درخواستهای فمینیستهای این دوره است. مبارزاتی برای انتخاب زنان به نمایندگی مجلس به راه افتاد (1841) که الیزابت کادی استانتون و لوکر سیامات, آن را هدایت می کردند.
در آلمان کلارا زتکین (1933ـ1857, Clara Zetkin) و رزا لوکزامبورگ24 (1919ـ1871, Posa Luxemburg) از نقش آفرین ترین چهره های فمینیستی پایان قرن نوزده و آغاز قرن بیستم اند که در قالب سوسیال فمینیسم عمل می کردند.
در فرانسه لوئیز میشل از رهبران فمینیستهاست که سرانجام محکوم به اعدام شد.
در پایان سده نوزدهم حرکت فمینیستی به این نتیجه رسید که پیروزی کامل زمانی به دست می آید که زنان همه کشورها به یگانگی و همبستگی روی آورند. در همین جهت کنوانسیون مؤسس برای (شورای بین المللی زنان) (ICW) در 1888 در واشنگتن تشکیل شد و در تاریخ 1899 نخستین گردهمایی بین المللی ICW در لندن با شرکت پنج هزار زن برگزار گردید و در آغاز قرن بیستم و قبل از جنگ جهانی اول, بخشهای محلی آن در بعضی کشورها ایجاد شد.
در سالهای 1901 شورای ملی زنان فرانسوی (CNFF) در فرانسه تشکیل شد. در فاصله میان جنگ جهانی اول و دوم, زنان 21 کشور حق رأی به دست آوردند. از 1920 نلی روسل (Nelly Roussel) فمینیست فرانسوی, برای جدا کردن مسأله تولیدمثل از روابط جنسی تلاش کرد و به مادران فرزنددار (اعتصاب شکمها) را توصیه کرد و در این جهت, علیه قانون جلوگیری از زاد و ولد بی رویه و کیفر انداختن جنین تلاش می کرد.
با روی کار آمدن فاشیستها در آلمان, ایتالیا و اسپانیا, بر نقشهای سنتی زنان تأکید شد. دولتمردان آلمانی, تمام زنان را از کارهای عمومی, بیرون راندند. آنان فمینیسم را گونه ای فسق و فجور و هجوم به نظم طبیعی اشیاء به حساب می آوردند.
در سال 1911 پیشنهاد کلارا زتکین در نامگذاری 8 مارس به روز جهانی زن پذیرفته شد.
در این روز سال 1907 زنان امریکا, برای به دست آوردن حقوقِ خود نمایشهای سیاسی برپا کرده بودند.
در سال 1949 کتاب جنس دوم, از سیمون دوبوار نشر یافت. او تأکید کرده بود: آزادی زنان از شکم آغاز می شود. از این روی در سالهای 60 تا 80 پیروزیهای فراوانی در جلوگیری از زاد و ولد به دست آمد و در نتیجه در سال 1967 جلوگیری از بارداری بی رویه, در فرانسه قانونی شد. از آن جا که روش جلوگیری از بارداری به گونه دقیق و برنامه ریزی شده, هنوز وجود نداشت, فمینیستها در پی قانونی کردن انداختن جنین برآمدند و این در برابر کسانی بود که شعار می دادند: (بگذارید زنده بمانند). فمینیستها موفق شدند انداختن جنین را در انگلستان (1967), امریکا (1973), فرانسه (1975), ایتالیا (1978) و… قانونی کنند.
در ایالات متحده امریکا در سال 1966 بتی فریدن (Betty Friedan), سازمان ملی زنان (NOW) را بنیاد گذارد و بدین وسیله بر هدفهای فمینیستی پافشاری شد. از جمله اعلام شد: زنان نباید تنها در همسری, مادری, تبلیغات جنسی و روسپی گری, نقش بیافرینند.
بنابراین معلوم می شود که از نظر فمینیستها روسپی گری نیز از کارهای معتبر و مورد احترام بوده است.
در سال 1967 زنان مجرد جوان از NOW جدا شدند و جنبش آزادیبخش زنان WLM را بنیاد گذاردند که هدفهای تندرَوانه تری را دنبال می کرد.
موج دوم فمینیسم, از دهه 60 میلادی به این سو ادامه دارد. این موج, از موج نخست که از نیمه قرن 19 تا حدود 1920 ادامه داشت, تندرَوانه تر عمل کرده است.
از سال 1975 تاکنون, سلسله کنفرانسهای بین المللی زنان با تلاش فمینیستها و سازمان ملل متحد برگزار گردیده است. اجلاس مکزیکوسیتی, کپنهاک, نایروبی (1985) و پکن (1995) از این جمله است. کنفرانس جهانی زنان در سال 1995 با شعار (برابری, توسعه و صلح) در سپتامبر آن سال (شهریور74) به مدت 20 روز برگزار گردید. این کنفرانس در دو بخش غیر دولتی برگزار شد. بخش غیر دولتی به مدت 9روز در شهر هوایرو (در نزدیکی پکن) برگزار شد. در این بخش, حدود چهل هزار تن از زنان سرتاسر جهان از 190 کشور حضور داشتند. از ایران, نزدیک به 50 نفر از سوی 29 سازمان غیر دولتی از جمله اقلیتهای مذهبی شرکت داشتند. در این جلسه ها پنج هزار کارگاه آموزشی شامل آموزش, سخنرانی, نمایشگاه, اجلاس رسمی و برنامه های هنری برگزار گردید. در جلسه افتتاحیه, زنان همگی دست در دست هم, با (شرلی) خواننده سیاهپوست امریکایی, شعار می دادند: (بازگشت به گذشته هرگز) (Never Turning Back) و (همه با هم به پیش, غیر ممکن ها ممکن می شود.)25
در سال 1990 مارلین فرنچ (Marlin French) (جنگ علیه زنان) را منتشر کرد که از دید خود مظالم گوناگون علیه زنان در جهان را برشمرده است.26 در دو دهه اخیر خانم دکتر آندره میشل از مشهورترین فمینیستهای معاصر جهان, در فرانسه, آثاری را در زمینه فمینیسم منتشر کرد. (پیکار با تبعیض جنسی)27 و (جنبش اجتماعی زنان)28 از آثار اوست.
در دو دهه اخیر شاخه های جدیدی در نهضت فمینیسم پدید آمده است. در این باره, پس از این سخن خواهیم گفت.
شاخه های گوناگون فمینیسم
از بحث در معنای فمینیسم به دست آمد, این مرام دامنه گسترده ای از گرایشهای گوناگون در میان دفاع گران حقوق زنان را می تواند در برگیرد. به دیگر سخن, کسانی که در پی پدید آوردن دگرگونی در وضع موجود زنان و هوادار رفع تبعیض از زنان هستند, می توانند روشهای گوناگونی را برگزینند. از این روی, در دو سه قرن پسین که از ظهور فمینیسم می گذرد, گرایشهای ناسانی در زادگاه فمینیسم, یعنی غرب پدید آمده است. در این جا با این گرایشها, یا شاخه ها, آشنایی اجمالی پیدا می کنیم:
1. لیبرال فمینیسم: این گرایش, کم و بیش, زودتر از دیگر گرایشها, یعنی حدود سه قرن پیش در اروپا, پدید آمد. اندیشه و مرام لیبرالیسم, با رشد سرمایه داری پدید آمد و در پی برابری ذاتی انسانها, خواستار دموکراسی و آزادیهای سیاسی بود و بر همین اساس علیه نظام سلطنتی شورید. در این میان, زنان اثر پذیرفته از لیبرالیسم, علیه دعاوی سلطه طلبانه مردان بر زنان به پا خاستند و به دنبال حقوق مساوی از جمله فراهم آوری زمینه های فراگیری دانش و کار به گونه برابر برای مردان و زنان شدند. از نظر اینان, استقلال مالی, که راه اصلی آن به کار گرفتن و کار داشتنِ زنان است, مهم انگاشته می شد و با این حال, نقش ازدواج و مادری زنان را امری مثبت و لازم شمرده می شد و می گفتند: می توانیم از زنان موجوداتی عقلانی و شهروندانی آزاد بسازیم, تا همسران و مادران خوبی شوند. بر توانایی خردوری زنان تأکید کرده, عقب ماندگی را نتیجه بازداشتن و کوتاه کردن دست آنان از مجالها و فرصتهای برابر با مردان در امور اجتماعی و علمی می دانستند. از جامعه دو جنس (Androgyny) پشتیبانی می کردند. در چنین جامعه ای, مردان و زنان صاحب ویژگیهای مبالغه آمیز ناسازگار, انگاشته نمی شوند; یعنی در آنها ناسازگاری شدیدی بین ویژگیهای منطقی بودن, مستقل, مهاجم, متهور, عقلانی و خوددار مردانه با ویژگیهای درونگرا, وابسته, پرشور, ایثارگر و مهرورز زنانه نیست.
از سرامدان این گرایش, می توان از مری آستل (1731ـ1667) ـ به قولی نخستین فمینیست انگلیسی ـ مری ولستون کرافت (1797ـ1759) از انگلستان, شارلوت آناپرکینزگ لیلمن (ـ1860) امریکایی و جان استوارت میل (1873ـ1806) فیلسوف انگلیسی و همسرش خانم هریت تیلور و بتی فریدن, نویسنده کتاب مهم (راز و رمز زنانگی) (1963) و احیاگر لیبرال فمینیسم در قرن بیستم, نام برد.
(در میان لیبرال فمینیستها, مواضع مختلفی در مقابل مطالب دینی گرفته می شد. کسانی مانند لوکر تیامُت (Lucretia Mott) و سوزان آنتونی (Susan B. Antony) ـ هر دو امریکایی اند ـ بر این باور بودند که هیچ کس انجیل و مسیحیت را ترک و رها نمی کند, بلکه قراءت صحیحی از آموزه های انجیلی درباره خلقت خدا ارائه و از تساوی زنان در اجتماع حمایت می کند. تنها شمار کمی از فمینیستهای این دوره جرأت کردند و به انجیل و دین مسیحیت به عنوان مروّجان پدرسالاری حمله کردند. الیزابت کدی استانتون (Elizabeth Candy Stanton) که در سالهای 8 ـ 1895 انجیل زنان را نوشت و ماتیلد اژوزلین گیج صاحب کتاب (زنان, کلیسا و حکومت) (1893) نه تنها ضد دین بودند, بلکه اظهار می داشتند: به دین جدیدی که به طور اصولی با فمینیسم موافق باشد, نیازمندیم. این فکر توسط شارلوت پرکینز گیلمن با کتاب (دینِ مردان و دینِ زنان) (1923) رواج یافت.)29
جان استوارت میل هم در یک حکم کلی گفته بود:
(هرچند همه ادیان سخنان بسیاری در نفی نفس و خودستایی سروده اند, ولی همه آنها در عمل از نفسانیات و خودستاییها هم دفاع می کنند… جوهر درونی تمام گفته های مسیح هم همین اعلام برابری تمام انسانهاست; هرچند که روحانیون مسیحیت هیچ گاه در عمل آن را تعلیم نداده اند… زنان تحت تمکین حاکمیت مردان, که مورد تأیید همه ادیان هم قرار گرفته, در شدیدترین شرایط بیداد و خفقان هم از حق ابراز مخالفت و ناتمکینی محروم شده اند.)30
2. مارکسیسم فمینیسم: این گرایش در میانه قرن نوزدهم, براساس دیدگاه های بنیان گذاران مارکسیسم درباره زنان, همچون کارل مارکس (83 ـ 1818) و فردریک انگلس (95ـ1820) ظهور کرد. این گرایش, بویژه با فمینیسم لیبرال, که توجیه گر نظام سرمایه داری و بورژوایی بوده, ناسازگاری و ناهمخوانی آشکاری داشت. انگلس با توجه به جایگاه زنان در نظام سرمایه داری, مخالفِ تقسیم جنسیتی کار بوده و زنان را از این جهت مورد ستم سرمایه داری می داند. به نظر او نخستین شرط رهایی زن خانه دار, بازگشت او از خانه به عرصه های اجتماعی است. برابر این سخن, به نظر او براساس نظریه ماتریالیسم تاریخی, زن در دوران نخستین تاریخ (کمون اولیه) در اجتماع, حضوری نقش آفرین و پر تلاش داشت و از ستم ناشی از کارِ خانه و همسرداری و بچه داری رها بود. مارکسیسم, تلاشِ زایشی زنان را نادیده می گیرد و آن را بیش تر یک روند حیوانی می داند. بنابراین, در این نظریه, نظام خانواده جایگاهی ندارد, بلکه خانواده را عاملی برای رشد سرمایه داری و تربیت فرزندان در جهت سلطه پذیری در اجتماع و مانع از کار تولیدی مفید از سوی زنان می داند و با این حال ازدواج را نفی نمی کند.
به رغم این, در میان مارکسیستها مسأله زنان و فمینیسم, مسأله ای فرعی بوده است. آنان خواستار یگانگی و همدلی زنان و مردان در مبارزه طبقاتی بر ضد سرمایه داری بودند و از زنان می خواستند: از طرح مسأله زنان و بزرگ کردن آن تا هنگام محو نظام سرمایه داری خودداری ورزند. لنین در انقلاب بلشویکی 1917 در روسیه, طرفدار رهایی زنان از امور خانه بوده, از این روی, مهد کودکها, کودکستانها و غذاخوریهای عمومی را برای آنان پدید آورد و فرو افکندن جنین را هم برایشان ممکن کرد. با چیرگی استالین (1953ـ1879) مسأله زنان نادیده گرفته شد. او در سال 1930 مسأله زنان را حل شده اعلام کرد, در حالی که در جامعه شوروی, پدرسالاری, نه تنها از میان نرفت, بلکه ژرف تر شد.
از مهم ترین نظریه پردازان و سرامدان این گرایش, مادام کولونتای است که در انقلاب کمونیستی اکتبر 1917 تلاشِ زیادی داشت. او, آشکارا نظام خانواده را نفی کرد. هوسیانگ نینگ (1927ـ1879 و Ho Hsiang-ning) رهبر فمینیستهای انقلابی چین کمونیست را نیز می توان در این گرایش جای داد. او در دهه 1920, سیاستهای فمینیستی را در چین رهبری کرد و نخستین کسی بود که موهایش را به نشانه استقلال زنان کوتاه کرد. او سپس رئیس افتخاری زنان چین شد.31
3. رادیکال فمینیسم: این گرایش در سال 1960 در امریکا پدید آمد. گروهی از زنان (جنبش آزادیبخش زنان) را بنیان گذاردند که خالی از مردان بود; زیرا از همدستی و همکاری مردان اطمینان نداشتند. اینان به افشاگری بر ضد چیرگی جنسی در سازمانهای مدعی صلح و عدالت پرداختند و در سال 1969 اعلامیه ای تند علیه مردان نشر دادند:
(زنان طبقه ای ستمکش اند… ما مردان را عامل ستمی می دانیم که بر ما می رود. برتری جنس مذکر اساسی ترین شکل سلطه است… همه مردان به زنان ستم کرده اند… ما نه انقلاب می خواهیم و نه خواهان اصلاحات هستیم, تنها خواهان چیزی هستیم که برای زنان خوب باشد.)
این, فرازی از مانیفست گروهی به نام: جوراب قرمزها, در نیویورک بود.
از نظریه پردازان و سرامدان مهم این حرکت, خانم شولامیت فایرستون (Firestone Sholamith, 1945-) است که در سال 1971, دیالکتیک جنسیت را نوشت که در آن از اندیشه های مارکسیستی وام گرفت. به نظر او, برای آزادی زنان انقلابی بیولوژیک لازم بود نه اقتصادی; یعنی زنان باید بر ابزار تولیدمثل, چیره شوند. به اعتقاد او تکنولوژی جدید می تواند با پدید آوردن لقاح بدون آمیزش و پدید آوردن جنین بیرون از رحم, و پرورش کودکان در خارج از خانواده, زنان را از چیرگی مردان رهایی بخشد و جامعه را آزاد از نقشهای بنا شده بر جنسیت, شکوفا کند.
از دیگر رهبران فکری این جنبش, کیت میلت (ـ1934 و Kate Millett) است که در سال 1970 (سیاستهای جنسی) (Sexual Politics) را نوشت. او مانند فایرستون جامعه ای مذکر ـ مؤنث ارائه می کند که در آن تصاویر زنان و مردان در هویتی مشترک پیوند می خورد; اما برخلاف او بر انقلاب جنسی تأکید می کرد. او, تکنولوژی پیشرفته, یعنی (پایان ازدواج تک همسری و ایدئولوژی مادر شدن) را مطرح کرد. در این صورت, پرورش دسته جمعی کودکان جای خانواده خصوصی را می گیرد. او بر آزادی گزینش و عمل جنسی با همجنس یا جنس مخالف صحّه می گذاشت. اما فمینیستهای همجنس گرای امریکایی بر همجنس بازی زنان تأکید دارند و پیوند جنسی با مردان را همدستی در ستم بر زنان می دانند و مانند این است که با دشمن خود به بستر رفته اند. از این روی, در مقابل آنان شعار می دادند:
(فمینیسم نظریه و شعار است و همجنس گرایی عمل.)
این شعار و مرام تاکنون همچنان ادامه دارد.32
آرمان رادیکال فمینیستها آرمان دوجنسی (Androggony) نیست; زیرا آرمان دو جنسی, آمیخته ای از ویژگیهای مردانه و زنانه را دربر می گیرد; در حالی که اینان, تنها زنان را دارای ویژگیهای خوب و با ارزشی می دانند. بنابراین, از شعارهای اساسی آنان, یکی این است که: (آینده مؤنث است) (The Future is Female).
مونیک ویتیگ (Monique Wittig) اهل فرانسه, از نظریه پردازان مهم این گرایش است. او در کنفرانسِ جنس دوم در نیویورک (1972) گفت:
(مقولات مرد و زن, چیزی جز جعلیات کاریکاتوریستها و ساخته های فرهنگی نیست. زنان یک طبقه اند. زن نیز, مانند مرد مقوله ای سیاسی و اقتصادی است, نه مقوله ای ابدی… لذا هدف ما سرکوب مردان به عنوان یک طبقه است; امّا نه با نابود کردن نسل مردان; بلکه از راه مبارزه سیاسی. وقتی طبقه مردان نابود شدند, طبقه زنان هم ناپدید می شود, زیرا هیچ برده ای بدون ارباب وجود ندارد.)33
رادیکالها بر این نظرند باید بدیلی زنانه و فمینیستی را در عرصه ادبیات, تاریخ, موسیقی, معنویات, خدمات بهداشتی, جنسیت, کار و تکنولوژی ارائه کرد. از این رو تلاشهایی برای دگرگونی در لغت نامه زبان انگلیسی در امریکا جریان دارد و نیز تلاشهای بسیاری در جهت تاریخ نگاری, روان شناسی, جامعه شناسی, پزشکی و… صورت گرفته و می گیرد.
نظریه پرداز معروف فمینیسم, خانم سیمون دوبوار در جنس دوم, در جای جای اثر خود, دیدگاه های تند و رادیکالی خود را آورده است. دیدگاه های او در این کتاب, مورد استفاده دیگر گرایشهای فمینیستی قرار گرفته است. او را در این کتاب, اثر پذیرفته از مارکسیسم می دانند. با این حال, رادیکالها از دیدگاه های او بیش تر سود برده اند; زیرا به نظر او, نقشهای جنسیتی زنان, مانند: بارداری, شیردهی و خانه داری به اسیری و بردگی او کمک می کنند و عشق زنان به مردان آنان را اسیر و ذلیل خواهد کرد.
پاره ای از دیدگاه های مری آستل (1731ـ1667, Mary Astell) ـ فمینیست انگلیسی که به خاطر پاره ای عقایدش او را لیبرال فمینیست دانسته اند ـ نیز می تواند پیش درآمد گرایش رادیکال فمینیسم در قرن بیستم به شمار آید, زیرا او زنان را اندرز می داد تا از ازدواج خودداری ورزند و خود را به دام جلوه گری برای مردان نیندازند, بلکه ذهن شان را پرورش دهند و از زندگی به دور از وابستگی به مردان لذت ببرند.
4. سوسیال فمینیسم: این گرایش, وارث دو سنت سیاسی رادیکال فمینیسم و فمینیسم مارکسیستی و به دنبال درآمیختن این دو نظریه با هم است. پیدایش این نحله, مربوط به دهه 1970 است. اینها برخلاف رادیکالها, جداسازی زنان از مردان را بی ثمر و موجب از دست دادن متحد بالقوه; یعنی مردان می دانستند که از نظر ایدئولوژی (سوسیالیسم) با آنها پیوند داشتند. شماری از آنان برای مبارزه با پدرسالاری در جهت (دستمزد برای کار در خانه) تلاش کردند. این در حالی بود که دیگران با آن, به ناسازگاری برخاستند; زیرا آن را به معنای مشروعیت بخشیدن به تقسیم کار سنتی می دانستند. به نظر آنان مبارزه طبقاتی و مبارزه برای زنان از هم جدایی ناپذیرند, زیرا چیرگی مردان و مردسالاری از امپریالیسم جدایی ناپذیرند. بر همین اساس بود که هایدی هارتمن اعلام کرد: نباید تنها بر پیروی زنان در حیطه اقتصاد تکیه کرد, بلکه در جبهه خانه نیز باید نبرد ادامه یابد وگرنه با گذر از امپریالیسم به نظام سوسیالیستی, پدرسالاری همچنان ادامه می یابد.
جولیت میچل (ـ1940, Juliett Michel) از دیگر نظریه پردازان این نحله, می گفت: ستم بر زنان را نمی توان تنها در جنبه های مادی شرح داد و باید در زوایای روان کاوانه و فرهنگی آن نیز درک شود; یعنی زنان باید متوجه باشند که در سه جهت تحت ستم قرار دارند: تولیدمثل, نوع پرورش کودکان برای زندگی جامعه و بروز جنسیت خویش.
سیمون دوبوار, ابتدا خود را دفاع گر سوسیال فمینیسم می دانست و از گرایش سوسیالیسم و مارکسیسم دفاع می کرد. خود در این باره می گوید:
(آن زمان فکر می کردم مسأله زنان در ارتباط با مبارزه طبقاتی است و با دگرگون سازی کلی جامعه حل می شود; اما اکنون متوجه شده ام که نباید در انتظار پیدایش جامعه سوسیالیستی بمانیم, بلکه باید برای بهبود شرایط کنونی زن مبارزه کنیم. از سویی حتی در کشورهای سوسیالیست خبری از برابری زن و مرد نیست… در فعالیتهای احزاب چپ گرا نیز همیشه کارهای بی ارزش و کسالت بار به عهده زنان است…)34
او از سال 1972, به صف مبارزان رادیکال پیوست.
([سوسیالیستها] دیدگاه ضد دین را براساس نقد مارکسیستی از دین به عنوان ابزاری برای طبقه حاکم در جهت تخدیر کارگران, توسعه بخشیدند…)35
5. فمینیسم خانواده گرا: از اواخر دهه هفتاد و در دهه هشتاد میلادی, شماری از زنان مانند بتی فریدن, جرمین گریر (ـ1939 و Germaine Greer) وجین بتکه الشتین (Jean Bethke Elshtain) آثاری را منتشر کردند که در آنها از فمینیسم خانواده گرا که بعدها به احیای مادری مشهور شد, دفاع کردند. آنان می گفتند: مادر بودن با فمینیسم ناسازگار نیست, بلکه قابل جمع است. گریر, متولد استرالیا و رهبر جنبش آزادی زنان در استرالیا در کتاب (خواجه مؤنث) (The Female Eunuch) از جایگاه زن در اجتماع انتقاد کرد.36 (1971) او با ازدواج تک همسری و شیوه خانواده هسته ای (زن و مرد و فرزندان) به ناسازگاری برخاست و از خانواده ریشه ای که چند نسل را در برمی گیرد (خانواده سنتی گسترده) و نیز از احیای نیروی جنسی زنان پشتیبانی کرد. به نظر او رفتن در پی شور جنسی بی غل و غش زنان, آنان را به افرادی پر تحرک و خودساخته, بویژه در اتاق خواب تبدیل می کند و این باعث از بین رفتن ناسانیها, غیر از ناسانیهای روانی می شود. اما او در سال 1984, جنسیت و سرنوشت را نوشت. این بار نیز از خانواده دفاع کرد, اما بر ناسانیهای جنسی زن و مرد تأکید کرد و خانواده هسته ای را برای از بین بردن نیازهای مهرورزانه زنان سفارش کرد. او با خرده گیری از هیاهوها و جنجالهای تندرَوانه و سر و صداهای مسخره رادیکالها, خانواده را عرصه جدیدی برای فمینیسم تعریف کرد. بتی فریدن نیز (مرحله دوم) را نوشت (1981) که خط مشی جنسی را سبب دشمنی میان زن و مرد و منزوی شدن زنانی که در پی رضایت خاطر از راه مادر شدن هستند, دانست.
الشتین در (مرد عمومی, زن خصوصی) (1981) از زندگی خصوصی خانواده فرزند محور, دفاع کرد و مادر بودن را تلاش و حرکتی پیچیده, غنی, چند رویه, پر زحمت و شادی آفرین شمرد که امری طبیعی, اجتماعی, نمادین و مهرورزانه است.
6. فمینیسم زن گرا37: این گرایش که دستاورد دو دهه اخیر است, زنان را همیشه, ناسان, بلکه برتر از مردان می بیند. مذکرمحوری و نیز مذکر ـ مؤنث محوری را رد می کند (دومی را به خاطر این که در بهترین حالت, فرآیند یکدستی بی بو و بی خاصیت است). زن گرایی (Pro-Womanism), ذات گراست و مدعی است که زنان به سبب نزدیکی ذاتی به طبیعت, بدن خویش و شرایط پرورش دهنده, دارای چگونگیهای برتر از مردان اند و با این حال, فردگرایی و وسیله گرایی هم در انحصار مردان نیست. خانم مری دالی (ـ1928 Mary Daly,) در کتاب خود38 بر این باور است, تنها در زمینه پذیرش ارزشهای زنانه است که زنان پر شور و وحشی می توانند, آرزوها و خواسته های طبیعی و بی پاسخ مانده خود را ظاهر کنند (1984).
7. اکوفمینیسم39: این گرایش, از گرایشهای (محیط زیست گرایی) (Ecologism) است که در بیست سال اخیر پیدا شده است. اکوفمینیسم چشم اندازی است که شماری از فمینیستها خواسته اند در آن آرای خود را به یکی از بینشهای هوادار محیط زیست پیوند بزنند. اینان هوادار پیوند دادن بین نابرابری جنسی و چیرگی بر طبیعت اند; یعنی دست اندازی مردان به زمین و به تاراج بردن منابع آن را با رفتارشان با زنان همانند می کنند و ستایش گرا نقش زنان به عنوان (مادران زمین)اند. بسیاری از اینان, خواهان رهبری جنبش سبزها هستند, هم به دلیل زیست شناختی و جایگاه فرمانبرداری که در تاریخ داشته اند که سبب نزدیکی بیش تر اینان به طبیعت شده است و هم این که شرکت زنان در جنبش سبزها آسان تر و با ثمرتر است. این جنبش در بدگمانی نسبت به روند نهادهای دنیای سیاست متعارف با فمینیسم, شریک است. به نظر اینان آینده زن و مرد تنها با پذیرش ارزشهای زنانه تأمین می شود.
این نظریه, همانندی زیادی با فمینیسم زن گرا دارد. خوب است بدانید در سال 1374 در ایران نیز گروهی به نام (جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست) سامان یافت. این جمعیت در اطلاعیه ای برای عضوگیری آورده است:
(این امر, یعنی حفظ محیط زیست, تنها با مشارکت مردم و بویژه زنان امکان پذیر است.)40
شاید این حرکت, از (اکوفمینیسم) اثر پذیرفته باشد.
8. فمینیسم سیاهان: فمینیستها, همیشه ادّعای خواهری جهانی و تلاش برای کسب حقوق همه زنان جهان را داشته اند. اما شماری از زنان سیاهپوست آنان را متهم کردند که این تنها ادعایی پوچ است و در عمل, ستم نژادی را علیه زنان سیاه تداوم بخشیده است.
بل هوکز (ـ1952) در زنان سیاه و فمینیسم (1981) سخن یاده شده را طرح کرد و در سال 1978 نیز دو نفر به نامهای: کوم ـ کوم هاونی (Kum-Kum Bhavoni) و پراتیبا پارمر (Pratiba Parmer) در سیاستهای فمینیستی معاصر: زنان و قدرت در بریتانیا, از ادعای همانندی سخن به میان آوردند. در نتیجه, این حرکت, زمینه های رشد گروه های فمینیست سیاهپوست را فراهم کرد و به پراکندگی فمینیستها دامن زد.
9. فمینیسم پُست مدرن: مکتب فکری پست مدرنیسم (Post-modernism) دستاورد اندیشه ها و نظریه پردازیهای شماری از فیلسوفان در سده های اخیر است. اندیشه ورانی همچون کانت, هیوم, نیچه و… با شک و تردیدافکنی در قدرت عقل در فهم حقیقت, مکتب مدرنیسم را که در چند قرن اخیر اندیشه غالب بوده است, به زیر سؤال بردند. این مکتب, در غرب و شرق رو به گسترش است و می تواند دگرگونی مهمی را در فرهنگهای مردم جهان پدید آورد. از جمله باورهای دینی مردم را بر آنان سست و بی پایه جلوه دهد. وجه مشترک پست مدرن ها این است که عقاید پذیرفته شده را رد و ادعای مدعیان شرح واقعیتهای وجود را نفی می کنند. به نظر آنان, هر مکتب فکری که مدعی درک واقعیت در وجهی یک سان و یک پارچه باشد, گمراه کننده و ظاهر فریب است, زیرا واقعیت پیچیده تر از آن است که در یک روش (درست) برای دیدن جهان بگنجد.
برابر این مرام, این اشکال به فمینیستها هم وارد می شود که در پی پدید آوردن یک مکتب فکری خاص در دفاع از زنان هستند; زیرا روش آنان برای درک خویش چندگانه و گونه گون است. هویت هر زن از راه یک رشته عاملها و سببهایی درک می شود که بر هم اثر گذارند, مانند: سن, قومیت, طبقه, نژاد, فرهنگ و جنسیت و تجربه. هر تلاشی برای کشاندنِ آنان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد, بی فایده است. بنابراین فمینیستهای پست مدرن که گفته می شود: از دهه هفتاد میلادی به بعد ظهور کرده اند, بر این باورند به جای دعوت زنان به یک مکتب واحد ـ همچون گرایشهایی که تا به حال ذکر شد ـ باید به آنان گفت: در ناسانیها و فرقهای ذاتی بین زنان, ژرف بکاوند و با زبان و تفکر جدید درباره هویت, خود را از معانی ستم گرانه مردان برهانند. و این یعنی نسبیت که نتیجه اش ظهور فمینیسم به شمار و تعدادِ زنان عالم است. با چنین معنایی هر زنی, می تواند فارغ از دیگر دیدگاه های فمینیستی و نیز فارغ از چارچوب ارزشهای دینی و اخلاقی, منافع و حقوق خود را بازشناسد که در این صورت, درستی برداشت او برای خودش حفظ شده است. در صورت گسترش این دیدگاه, پراکندگی فمینیستها بیش از پیش خواهد بود.41
به همین خاطر است که حتی شماری از فمینیستهای ایرانی, از این گرایش به شدت انتقاد کرده, آن را خطری برای کل حرکت فمینیستی می دانند.42
فراز و فرودهای فمینیسم
با نگاهی به خواسته ها و شعارهای فمینیستها می توان به محرومیتهای زنان و علت پیدایش نهضتهای فمینیستی پی برد. تا قبل از انقلاب صنعتی, زنان, بیش تر نان خور پدر یا شوهر بودند; از حق تجارت, مالکیت و گشایش حساب بانکی برای خویش, بازداشته می شدند و همچنین از فراگیری دانش و وارد شدن به مدارس و دانشگاه ها و کار در بیرون, ممنوع بودند. در امور گوناگون باید پیرو پدر و سپس شوهر می بودند. در صورت جدایی از همسر, حقّی درباره فرزندان نداشتند و در صورت ناسازگاری با شوهر, حق جدا شدن از او را نداشتند. فمینیستها علیه این ارزشها شوریدند:
(…محدود ساختن زنان به یک ازدواج و یک شوهر نهایت ظلم و بی انصافی است… عدالت و انصاف ایجاب می کند که بتوانند شوهران خود را به تکرار تغییر دهند…)43
در بیش تر کشورها, زنان از تلاش در امور سیاسی ممنوع بودند. مجلس قانون گذاری انگلستان که از قرن سیزدهم میلادی سابقه دارد, تا آغاز قرن بیستم, زنان موفق به ورود به آن نشده بودند. حق رأی زنان و نمایندگی آنان در مجلس, نخستین بار در کشور نیوزیلند (1893) و استرالیا (1902) برای زنان اروپایی تبار به رسمیت شناخته شد و سپس این حق در کشورهای اروپایی کشورهای قاره امریکا برای زنان به دست آمد. با انتشار چنین خبرهایی در آسیا و افریقا, تلاشهایی از سوی زنان در کشورهای این دو قاره به عمل آمد و پیروزیهایی به دست آمد. هم اکنون تنها در پاره ای از کشورهای آسیایی مانند: امارات و عربستان و ده کشور دیگر, هنوز زنان حق رأی و نمایندگی ندارند. مجلس نمایندگان در کشور سوئد, تا پیش از ورود زنان (1918) 486 سال سابقه داشت و مجلس قانون گذاری در لهستان و فرانسه به ترتیب 326 و 156 سال سابقه داشت که در اختیار مردان بوده است.44
برخلاف پیروزیهای یاد شده, فمینیستها از آن چه در بیرون جریان داشت, ناخشنودند و به ترکیب حضور زنان در مجلسهای قانون گذاری اعتراض دارند. از باب نمونه می گویند: در پارلمانهای نزدیک یک صد کشور, زن عضویت ندارد و در سال 95 تنها 9/10% نمایندگان مجلس آمریکا را زنان تشکیل می دهند. (رتبه 43) انگلستان 95/5% در رتبه 49, فرانسه با 4/9% در رتبه 64 و سوئد با 4/45% در رتبه اول قرار دارند. افزون بر این از میان 186 کشور تنها در 33 کشور زنان به ریاست مجلس رسیده اند. در کل, سهم زنان در پارلمانهای جهان از 5/12% در 1975 به 1/10% در سال 1993 کاهش یافت و در سال 93 تنها ریاست 6کشور در اختیار زنان بود ود ر سال 94 فقط 7/5% اعضای کابینه را زنان تشکیل داده اند.45
کار, همواره از بحثهای داغ فمینیستها بوده و هست. آنان کار در بیرون از منزل را عامل مهم استقلال اقتصادی و رهایی زنان از سلطه مردان, وسیله ای برای کسب شأن اقتصادی و مشارکت در توسعه و آبادانی کشور دانسته اند و غیر از شماری فمینیستهای جدید, همواره خانه داری را مایه سرشکستگی و بی عرضگی زنان شمرده اند.
جان استوارت میل می گوید:
(باید بپذیریم که مقام زن در خانه شوهر نهایت و غایت بردگی را معنی کرده است. زن شوهردار نسبت به حقوق شخصی خودش در بدترین شرایط بردگی گرفتار آمده است.)
اما او به خلاف شکایت از وضع حقوقی نابسامان زنان در خانه از خانه داری آنان, پشتیبانی می کند:
(ترتیب معمول که شوهر خارج از خانه کسب درآمد می کند و زن در درون خانه خرج خانه را به عهده دارد, مناسب ترین روش کار و مسؤولیت به نظر می رسد… به نظر من اگر دنیا عدالتی می داشت, اصلاً مطلوب نمی بوده که زنان برای رفع کمبودهای مالی خانواده خارج از خانه استخدام شوند…)
اما در روزگار کنونی, کار در بیرون از خانه را به سود آنان می داند.46
اما شماری از فمینیستها حضور در امر خانه داری را حتی با وجود کار آنان در خارج از منزل, ستم به خود می دانند. بیش تر در موج دوم فمینیستی, که از دهه 60 به این سو ادامه دارد, اصرار بیش تری در جهت نفی خانه داری زنان به عمل آمده است. از علتها و سببهای این حرکت را ظهور فاشیسم, جنگ دوم جهانی و پیامدهای آن در دهه های 30, 40 و 50 می توان دانست. هیتلر و موسولینی, رهبران فاشیسم, نماینده انگاره های پدرسالارانه و بر این باور بودند که عرصه طبیعی زنان در خانه و خانواده است.
هیتلر در دهه30, سه (K) معروف را به عنوان وظیفه زنان مطرح کرد: (کودک, کلیسا و آشپزخانه, (Kinder, Kuche, Kirsche)) او می گفت:
(من از زنانی که خودشان را داخل سیاست می کنند بیزارم… جوانمردی, یعنی زنان را در موقعیتی که شایسته آنها نیست, قرار ندهیم. هر چیزی که لازمه اش نبرد باشد, منحصراً وظیفه مردان است.)47
موسولینی رهبر فاشیستهای ایتالیا می گفت:
(جنگ, مهم ترین موضوع زندگی مرد است, همچنانکه مادر بودن مهم ترین موضوع در زندگی زن است. زنان را هرگز نباید جدّی گرفت, چون ندرتاً پیش می آید که خودشان جدّی باشند.)48
پافشاری آنان بر نقش سنتی زنان, در واقع برخاسته از نیازشان به تولیدمثل بیش تر و رشد جمعیت کشور بود. بنابراین, دیدگاه ها و موضع گیریهای فاشیستها را می توان از علتها و سببهای رکود حرکتهای فمینیستی موج اول در اروپا دانست.
در دهه 1950 شماری از زنان خانه دار علیه فمینیستها به حرکتهای تبلیغی دست زدند و آنان را با وجود داشتن شوهر و فرزند (ترشیده های پر مشکل) توصیف کردند که به انجام کارها و وظیفه های زنانه, یعنی همسری و مادری نیستند. حرکتهای فمی تنها ره سعادت : ایمان ، جهاد ، شهادت
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: پژوهشی پیرامون فمنیسم, پژوهشی پیرامون فمنیسم, پژوهشی پیرامون فمنیسم,
|